که انسان بودن و ماندن چه دشوار است !!!
معرفت انسان به آفریننده این جهان
وقتی انسان به ارتباط و سنخیت خود با جهان پی ببرد، پرسشی که در ذهن او پیش میآید این است که آفریننده و ناظم و مدبّر این جهان و او کیست؟ اینجا است که باید به سوی شناخت خالق خود و جهان قدم بردارد. که این حرکت معرفتی، حرکت موجود ناقص به سوی موجود کامل است؛ زیرا انسان ناگزیر باید بپذیرد که موجود کامل و مطلقی وجود دارد که او و دیگر موجودات جهان هستی وابسته به او است. اگر احساس وابستگی و فقر به سوی موجود کامل مطلق در یک انسان به وجود بیاید، همه هستی خود را در همه احوال در حیطه علم خداوندی خواهد یافت و انحراف از مسیر حق را هرگز به خود راه نخواهد داد. نتیجه دیگری که از این احساس نصیب انسان میگردد، این است که ناگواریها و مصائب دنیا و گرفتاریهای طبیعیای که بدون اختیار سر راه هر انسانی را میگیرند، وی را آزار نخواهند داد، و جهان هستی با کمال عظمتی که دارد، در برابر قدرت روحی چنین انسانی، توانایی مقابله ندارد؛ زیرا او در حال توجه شدید به خداوند متعال انقطاع کلی از جهان هستی پیدا میکند، در این حال چنان اوج میگیرد که همه جهان مانند یک نمود ناچیز در برابر او مطرح میشود.
زندگی انسان در جهان
دین اسلام به دو جهان عقیده دارد:یکی همین جهان مادی که در آن زندگی میکنیم و دنیا نامیده میشود، دیگری جهان واپسین که بعد از مرگ بدانجا منتقل میشویم و به آن، جهان آخرت میگویند. زندگی انسان در این جهان با مرگ پایان نمیپذیرد، بلکه بعد از مرگ به جهان آخرت منتقل خواهد شد. اسلام، این جهان را گذرا و فانی و خانه بین راه و محل عبور میداند و جهان آخرت را سرای جاویدان و جایگاه ابدی میخواند. پس، حقیقت دیگری که انسانها در هر دو جهان با آن مواجه هستند و با آن ارتباط برقرار میکنند، «حق حیات و زندگی» است.
← واقعیات زندگی مادی
انسان برای زندگی در واپسین باید از زندگی دنیای مادی گذر کند، اما برای زندگی گذرایی در این دنیا، با واقعیّاتی روبرو است، که برای زیستن در کنار این واقعیّات نیازمند راهنمایی و اندیشه درست است:
←← واقعیت اول: کمال خواهی
از آنجایی که طبیعت حقیقی انسان، تکامل پذیر است؛ کمالخواه آفریده شده و به دنبال اندیشه و عملی ایدهآل است و در جستوجوی حقیقتی است که پیوندش با او بیش از یک ارتباط معمولی باشد؛ به همین جهت، برای رسیدن به این خواسته فطری باید برای زندگی و ارتباط ثمربخش با جهان هستی از روشی صحیح بهره بگیرد، و یک خط مشی معیّنی داشته باشد؛ لازمه انتخاب چنین خط مشی صحیحی این است که به سوی یک هدف و جهت سیر کند و از اموری که موافق با هوسهای زود گذر او است، اما با هدف اصلی زندگانی و اصول انسانی مباینت دارد، بپرهیزد. بشر موجودی است با خواستههای بینهایت و مجهز به نیروی فکر، که اگر برای خود در زندگی ضابطهای نشناسد، در درّندگی و خون آشامی، جهان را به تباهی میکشاند.
←← واقعیت دوم:تمایلات بشری
در نهاد انسان بذر تمایلهای گوناگونی افشانده شده، که هر یک در تأمین سعادت و ترقّی و پیشرفت او نقش مهمی دارد؛ بزرگترین نیروی محرّک چرخهای زندگی و جنبشهای افراد، تمایلهایی است که از درون آنان سرچشمه میگیرند. تا وقتی که آدمی پیوندش با زندگی پابرجا است، دلش از تمنّا و آرزو نمیافتد و شرارههای امیال، در کانون دلش زبانه میکشد. رنجهای پیدرپی و مشقّتهای دنبالهداری که او آنها را بر خود هموار میسازد، به خاطر برآورده کردن خواستههای درونی است؛ همین که یکی از امیال خود را عملی ساخت، خواهش دیگری در قلبش جوانه میزند و روح جنبش و حرکت در کالبدش میدمد و او را به تلاش و فعالیت تازهای وا میدارد. در یک شکل، انسان محو و قربانی میشود؛ به تعبیر قرآن «اسفل سافلین» میگردد؛ یعنی پستترین، و ساقطترین موجود جهان میشود؛ تمام ارزشهای عالی و مختصات انسانی او از میان میرود؛ و در یک شکل دیگر برعکس، دنیا و نعمتهای آن فدای انسان میگردد و در خدمت انسان قرار میگیرد و او ارزشهای عالی خویش را باز مییابد. این است که خداوند در حدیث قدسی میفرماید:«ای بنده من! همه چیز برای تو آفریده شده و تو برای من آفریده شدهای».
← نیاز انسان به رهبر
اینجا است که اگر انسان خوب رهبری نشود و خود از خود مراقبت نکند، ارتباط و علاقه او به اشیاء به واسطه «تعلّق» و «وابستگی» تغییر شکل میدهد، «وسیله» به «هدف» تبدیل میشود، «رابطه» به صورت «بند» و «زنجیر» در میآید، و حرکت و تلاش و آزادی تبدیل به توقّف و رضایت و اسارت میگردد. این است آن چیزی که در اسلام نکوهش شده است و بر خلاف نظام تکاملی جهان است و از نوع نقص و نیستی است نه کمال و هستی. لذا انسان نمیتواند به تنهایی برای تأمین سعادت دنیوی و اخروی خویش برنامه کاملی تنظیم کند، بلکه ضرورتاً باید از رهنمودها و برنامههای پیامبران- که به وسیله وحی با آفریدگاردر ارتباط بوده اند .