که انسان بودن و ماندن چه دشوار است !!!
روح، خلقتی اسرار آمیز دارد و موجودی است ملکوتی. روح انسان، دنیای عجیبی است ُپر از رمز و راز، که در جستجوی اصل خود به سوی حیات اوّلیه و خداوند تمایل دارد، امّا جسم مزاحم و مانع رسیدن روح به مقصد اصلی است. روح همانند نَفَس و باد به چشم سر دیده نمیشود و قابل درک نیست، امّا حیات جسم به آن وابسته است. روح بسیار لطیفتر و شفافتر از جسم مادّی است برای همین دیده نمیشود.
تن ز جان و جان، ز تن مستور نیست
لیک کس را دیدِ جان دستور نیست
«بشر روح دارد و بدن، قلب دارد و قالب. در ناحیهی روح و قلب باید اطمینان و ایمان داشته باشد، حیران و سرگشته نباشد. در ناحیهی بدن و قالب باید مثل درختی بارور و پر ثمر باشد.»
عشق واقعی انسان پیوستن به اصل و در حضور معشوق قرار گرفتن است و نزدیکترین راه، راه وصل است، و سرنوشت آدمی از همین راه آغاز میشود که مستقیمترین ونزدیکترین راههاست. جسم، همواره مایهی دردسر و نگه داشتن انسان در منجلاب است، جسم زندان روح است. انسان عاقل، هرگز به جسم خدمت نمیکند. چرا که از فریب و حیلههای جسم و نفس امّاره آگاه و باخبر است. شرط زندگی در جهان باطن بریدن از جهان ظاهر و به اصطلاح در فنای جسم کوشیدن است. باید بدانیم که روح ما اسیر و زندانی جسم است و میخواهد از زندان تن بگریزد و به سوی معشوق روان گردد. عشق واقعی انسان پیوستن به اصل و در کنار معشوق قرار گرفتن است. حرکت اصیل انسان، حرکت در روح، معنویت و فطرت خویش است. انسان آن مسیر با شکوه را رها کرده و خود را در چنگال این دنیای خاکی اسیر کرده است.